جدول جو
جدول جو

معنی روزی خوردن - جستجوی لغت در جدول جو

روزی خوردن
(تَ تُو کَ دَ)
خوردن خوراک هرروزه که باعث ادامه زندگی است:
نه شرطست وقتی که روزی خورند
که نام خداوند روزی برند.
سعدی (بوستان).
چنان پهن خوان کرم گسترد
که سیمرغ در قاف روزی خورد.
سعدی (بوستان)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از روی آوردن
تصویر روی آوردن
رو آوردن، توجه کردن، به طرف کسی یا چیزی رو کردن و به سوی آن رفتن
فرهنگ فارسی عمید
(تَ وَجْ جُهْ کَ دَ)
روزه نگرفتن در ماه رمضان. روزه را شکستن
لغت نامه دهخدا
(مُ نَ بَ)
گول خوردن. فریب خوردن. (غیاث اللغات) (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(سَ یِ خوَرْ / خُرْ دَ)
انواع سبزی که خام خورند، چون: تره (گندنا) ، جعفری، گشنیز، ترخان، مرزه، ریحان، تربچه، شاهی، پیازچه، نعناع و غیره
لغت نامه دهخدا
(رَهْ بُ دَ)
کاسه زدن و...، مثلی است که در مورد آزار سخت دیدن و عقاب سخت کشیدن بجزای رنج کم رساندن به کار رود. (کلیات شمس چ فروزانفر جزو هفتم ص 396) :
راه زنانیم ما، جامه کنانیم ما
گر تو ز مایی بیا کاسه بزن کوزه خور.
مولوی (کلیات شمس ایضاً).
خیره چرا گشته ای خواجه مگر عاشقی
کاسه بزن کوزه خور خواجه اگر عاشقی.
مولوی (کلیات شمس ایضاً).
گر تو بدین گژ نگری کاسه زنی کوزه خوری
سایۀ عدل صمدم جز که مناسب نتنم.
مولوی (کلیات شمس ایضاً)
لغت نامه دهخدا
(تُ فَ خوَرْ / خُر دَ)
غذا خوردن. نان خوردن. روزی خوردن. خوردن رزق و غذا:
رستی خورم ز خوانچۀ زرین آسمان
وآوازۀ صلا به مسیحا برآورم.
خاقانی.
شو خوانچه کن از زهره دلان پیش که گیتی
رستی خورد از خوانچۀ زرین سمایی.
خاقانی.
و رجوع به رستی و رستی خوار و رستی خور و مترادفات کلمه شود
لغت نامه دهخدا
(تَ وَقْ قُ کَ دَ)
متوجه شدن. توجه کردن. (ناظم الاطباء). اقبال. رو کردن. حرکت کردن به. (یادداشت مؤلف) :
یکایک پذیرفت گفتار اوی
از آن پس سوی راه آورد روی.
فردوسی.
امیر نماز بامداد بکرد و روی به شهر آورد. (تاریخ بیهقی). لشکر از چهار جانب روی به رخنه آورد. (تاریخ بیهقی). عامۀ شهر... سلاح برداشتند و روی به جنگ آوردند. (تاریخ بیهقی). محمود حسنک را دستوری داد تا به حج رود حج بکرد و روی به بلخ آورد. (تاریخ بیهقی). امیر روی به من آورد و سخن از من خواست. (تاریخ بیهقی).
تا روی بسوی من نیارد
من روی بسوی او نیارم.
ناصرخسرو.
به هرجانب که روی آری به تقدیر
رکابت باد چون دولت جهانگیر.
نظامی.
رجوع به رو آوردن شود.
، عارض شدن، پناه آوردن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ وَسْ سُ کَ دَ)
قسمت کردن. نصیب دادن: ایزد تعالی توفیق خیرات دهاد و سعادت این جهان و آن جهان روزی کناد. (تاریخ بیهقی). این ضیاع ازهمه ضیاع بخارا بقیمت تر است و خوشتر و خوش هواتر خدای تعالی روزی کرد تا جمله بخرید. (تاریخ بخارا). روزی مکن که دل بیگناهی از من بیازارد. (مجالس سعدی).
آنرا که طوق مقبلی اندر ازل خدای
روزی نکرد چون نکشد غل مدبری.
سعدی
لغت نامه دهخدا
روزی خورنده. روزی خوار:
نشاید همه کشتن از بهر خویش
که روزی خورانند از اندازه بیش.
نظامی.
و رجوع به ترکیبات مترادف آن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از روی آوردن
تصویر روی آوردن
متوجه شدن، توجه کردن، رو کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روی آوردن
تصویر روی آوردن
((وَ یا وُ دَ))
توجه کردن، پناهنده شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از روی آوردن
تصویر روی آوردن
اکاره
فرهنگ واژه فارسی سره